قصه عشق-قسمت29


پايان امتحانات نازنين فرا رسيد و بالاخره روز گرفتن كارنامه دل تو دل هيچكدوم مون نبود .
صبح روز موعود دوتايي در حاليكه دستامونو تو هم گره كرده بوديم ابتدا وارد حياط مدرسه و بعد به سمت دفتر رفتيم و وارد شديم . خيلي شلوغ بود بچه ها و خانواده هايشان مثل مور و ملخ از سرو كله خانم جهانشاهي بالا ميرفتن.
با ورود ما يكمرتبه همه ابتدا يه لحظه ساكت شدن و بعد به طرف من و نازنين هجوم آوردن . و در همين حال و دست و پاشكسته مارو به خونواده هاشون معرفي ميكردن دور تا دور ما شده بودن دختراي شيطون بازيگوشي كه موج شادي رو ميشد توي چشماشون ديد.پدر و مادر ها هم به اونا پيوستن و با توجه به شركت بچه هاشون توي مراسم جشن و آشنايي دورادوري كه با ماجراي ما داشتن تبريكها بود كه از هر طرف به سمت ما سرازير شده بود.
ديگه كم كم داشتيم گيج ميشدم كه خانم جهانشاهي بدادمون رسيد.
گفت بچه ها ساكت باشين .......آروم..............گوش كنين.........بچه ها و والدين با هم ساكت شدن.......
خانم جهانشاهي نازنين رو صدا كردو گفت : بيا دخترم كارنامه تو بگير......
نازنين به طرف اون رفت وكارنامه اش رو از دست خانم جهانشاهي گرفت.....
سكوت مطلق توي اتاق حاكم شد.......صدا از نداي كسي در نميومد. صداي ضربان قلبم رو ميشنيدم........تو دلم دعا كردم كه نازنين ............
ناگهان نازنين جيغي كشيد.........قلبم داشت وا ي ميساد به طرفش دويدم .صورتش سرخ شده بود خون زير پوستش دويده بود در حاليكه ميشد بهت رو تو چشماش خوند ، با دست لرزون كارنامه اش را به طرف من دراز كرد.......مضطرب اونو گرفتم......قلبم شديد تر از گذشته به طپش افتاده بود...........
نميتونستم باور كنم. حتي يدونه نوزده هم توي كارنامه نازنين نبود.......همه نمرات بيست.....فقط بيست.زير تمام نمرات و قبل از معدل يك نمره كه بطور ويژه و با خط بسيار زيبا توسط خانم جهانشاهي نوشته بود نظرم رو جلب كرد .

معجزه عشق.....................بيست

ناخودآگاه نازنين خودش رو تو بغل من پرت كرد.
يكي از بچه ها كه نزديك من بود كارنامه رو از دست من كشيد و نگاه كرد.ظرف چند دقيقه كارنامه نازنين دست بدست گشت و تو نگاه همه حاضرين نشست.
بار ديگر قطره هاي اشگ رو تو چشماي خانم جهانشاهي ديدم كه حلقه زده بود.
غوغايي تو دفتر و مدرسه به پا بود ، جعبه شيريني كه براي كوكب خانم گرفته بودم به او دادم .كوكب خانم بلافاصله اونو باز كرد و شروع كرد به توزيع بين حاضران......
خانم جهانشاهي بطرف نازنين اومد و در حاليكه اونو بغل ميكرد ،با بغضي كه توي گلوش پيچيده بود ، گفت: تبريك ميگم شاگرد اول كلاسهاي دوم دبيرستان جعفريه تجريش و صد البته شاگرد اول مدرسه عشق......اشک تو چشم همه كساني كه اونجا حضور داشتن حلقه زده بود .بچه ها دوباره نازنين رو دوره كرده بودن و اونو ميبوسيدن و بهش تبريك ميگفتن................
در اين زمان خانم جنت وارد دفتر شد تا چشماش به ما افتاد به طرف من اومد دستش رو بطرفم دراز كرد .صميميت بسيار زيادي رو توي اين دست دادن احساس كردم .
در همين حال گفت: احمد آقا از شما ممنونم شما به قولتون عمل كردين ........من به شما و نازنين افتخار ميكنم. اين زيباترين خاطره من در طول دوران خدمتم در اموزش و پرورش بوده و خواهد بود...مطمئنم..........
و بعد نازنين رو تنگ بغل كرد و گونه هاش رو بوسيد ادامه داد : فرشته كوچولوي من خوشبخت باشي .....ساليان سال در كنار هم .............. و بعد شروع كرد به دست زدن همه حضار بدنبال اون شروع كردن دست زدن...........

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان خارجی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395برچسب:, | 11:51 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود